My lover is a Mafia [part 17]
ترسیده از روی تخت بلند شدی،انتظار نداشتی اینجا باشه؛ هیونجین توی اتاقت؟ شاید در طول این دوسال این بار سومیه که وارد اتاقت شده... البته در حدی که دیده بودی.
سعی کردی خودتو جمع کنی،آب دهنتو قورت دادی و خواستی حرفی بزنی که اجازه نداد.
÷*خنده صدا داری کرد* خودم فهمیدم نیازی نیست حرفی بزنی
راهشو کج کرد تا از اتاقت بیرون بره و ادامه حرفشو در همون حین گفت.
÷ امشب ساعت ۹، دم در عمارت منتظرتم...
شوکه شدی اما حرفی نزدی. این الان پیشنهاد قرار بود؟ این اولین باری بود که ازت دعوت میکرد تا باهاش بیرون بری، اما کجا و چرا؟ چند دقیقه ای از خروجش از اتاق میگذشت اما از صدای پاش میتونستی بفهمی که هنوز بیرون نرفته؛ پس سریع به بیرون از اتاق دویدی و نزدیکی نرده ها متوقف شدی.
× کجا میخوایم بریم؟*با صدای بلند و متعجب*
همینطور که توی آشپزخونه مشغول خوردن قرصاش بود آهسته جواب داد.
÷ به وقتش میفهمی
× هی منظورت چیهههه*از پله ها پایین رفتی* باید بدونم چه لباسی بپوشم یا نه؟
پوزخندی زد.
÷ پس یعنی درخواستمو قبول کردی آره؟
قیافت در هم رفت و حالت پوکری به خودت گرفتی، سعی کردی عادی جلوه بدی ولی دیگه فایده ای نداشت...
× نه... کی گفته قبول کردم؟
÷ اگه میدونستم انقدر مشتاقی زودتر بیرون میبردمت*به سمت در رفت* ساعت ۹ منتظرتم...*جلوی در متوقف شد و به سمتت برگشت* آها راستی، در مورد لباست... برام مهم نیست چی میپوشی فقط یه میز درست و درمون بپوش*از عمارت خارج شد و در ر پشت سرش بست*
با حالت عصبی دستی به موهات کشیدی.
× لعنت بهت ات، لعنت بهتتتت
× وای توروخدا باز الان فکر نکنه ازش خوشم میاد
نفس عمیقی کشیدی و سعی کردی تمرکز کنی که سوالی ذهنت رو مشغول کرد
×صبر کن ببینم... اون ایکبیری کجاست؟(ایکبیری=لونا)
•فلش بک چند دقیقه پیش، هیونجین ویو راوی•
مدت زیادی از اومدنش به اتاقش نمیگذشت که در دوباره باز شد و لونا وارد اتاق شد.
- خب...
دستشو محکم روی میز کوبید و مانع حرف زدن دختر شد.
÷ توی این خونه که هستی من ارباب توام. برام مهم نیست کی هستی و پدرت کیه، هر لحظه ای که اینجایی باید ازم پیروی کنی...
به سمت دختری که شوکه و متعجب بهش خیره بود رفت.
÷ وگرنه حتی یه شب، حتی یه شب هم کنارت نمیخوابم چه برسه به اینکه...*آهی کشید* خودت بهتر میدونی منظورم چیه مگه نه لونا؟
دختر سری تکون داد و هیونجین متقابلا پوزخندی زد
÷ آفرین دختر خوب، حالا هم گمشو از این عمارت بیرون... از ساعت ۱۲ به بعد میتونی اینجا باشی.
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
سعی کردی خودتو جمع کنی،آب دهنتو قورت دادی و خواستی حرفی بزنی که اجازه نداد.
÷*خنده صدا داری کرد* خودم فهمیدم نیازی نیست حرفی بزنی
راهشو کج کرد تا از اتاقت بیرون بره و ادامه حرفشو در همون حین گفت.
÷ امشب ساعت ۹، دم در عمارت منتظرتم...
شوکه شدی اما حرفی نزدی. این الان پیشنهاد قرار بود؟ این اولین باری بود که ازت دعوت میکرد تا باهاش بیرون بری، اما کجا و چرا؟ چند دقیقه ای از خروجش از اتاق میگذشت اما از صدای پاش میتونستی بفهمی که هنوز بیرون نرفته؛ پس سریع به بیرون از اتاق دویدی و نزدیکی نرده ها متوقف شدی.
× کجا میخوایم بریم؟*با صدای بلند و متعجب*
همینطور که توی آشپزخونه مشغول خوردن قرصاش بود آهسته جواب داد.
÷ به وقتش میفهمی
× هی منظورت چیهههه*از پله ها پایین رفتی* باید بدونم چه لباسی بپوشم یا نه؟
پوزخندی زد.
÷ پس یعنی درخواستمو قبول کردی آره؟
قیافت در هم رفت و حالت پوکری به خودت گرفتی، سعی کردی عادی جلوه بدی ولی دیگه فایده ای نداشت...
× نه... کی گفته قبول کردم؟
÷ اگه میدونستم انقدر مشتاقی زودتر بیرون میبردمت*به سمت در رفت* ساعت ۹ منتظرتم...*جلوی در متوقف شد و به سمتت برگشت* آها راستی، در مورد لباست... برام مهم نیست چی میپوشی فقط یه میز درست و درمون بپوش*از عمارت خارج شد و در ر پشت سرش بست*
با حالت عصبی دستی به موهات کشیدی.
× لعنت بهت ات، لعنت بهتتتت
× وای توروخدا باز الان فکر نکنه ازش خوشم میاد
نفس عمیقی کشیدی و سعی کردی تمرکز کنی که سوالی ذهنت رو مشغول کرد
×صبر کن ببینم... اون ایکبیری کجاست؟(ایکبیری=لونا)
•فلش بک چند دقیقه پیش، هیونجین ویو راوی•
مدت زیادی از اومدنش به اتاقش نمیگذشت که در دوباره باز شد و لونا وارد اتاق شد.
- خب...
دستشو محکم روی میز کوبید و مانع حرف زدن دختر شد.
÷ توی این خونه که هستی من ارباب توام. برام مهم نیست کی هستی و پدرت کیه، هر لحظه ای که اینجایی باید ازم پیروی کنی...
به سمت دختری که شوکه و متعجب بهش خیره بود رفت.
÷ وگرنه حتی یه شب، حتی یه شب هم کنارت نمیخوابم چه برسه به اینکه...*آهی کشید* خودت بهتر میدونی منظورم چیه مگه نه لونا؟
دختر سری تکون داد و هیونجین متقابلا پوزخندی زد
÷ آفرین دختر خوب، حالا هم گمشو از این عمارت بیرون... از ساعت ۱۲ به بعد میتونی اینجا باشی.
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
۴.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.